رها كوچولورها كوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

رها عشق مامان و بابايي

ماجراي عكس 4*3

ديشب واسه سومين بار رفتيم آتليه روژين كه عكس بندازيم ولي بازم به محض رسيدن شروع كردي به بهونه گرفتن و همش مي گفتي بريم ددد و به هيچ صراطي هم مستقيم نبودي خلاصه برگشتيم خونه قرار شد خودم ازت عكس بندازم و ببرم واسه چاپ چند تا عكس ازت انداختم كه زياد جالب نشد و همش مي گفتي بسه ديگه خيلي خسته بودي آخه ظهر هم نخوابيده بودي منم بيخيال شد و زنگ زدم آريا فيلم تا از عكسهايي كه اونجا انداخته بوديم يه عكس 4*3 واسمون چاپ كنند . بابايي كه اومد با هم رفتيم خونه عمه جون ليلا كه عمه سميه ، عمه عادله ، زن عمو حمداله و عمو عادل هم اونجا بودند . كلي بازي كردي و خنديدي آخرشم تو بغلم خوابت برد . وقتي رسيديم خونه رعد و برق شديدي ميومد منم آوردمت تو اتاق خودمون نص...
24 آبان 1391

دايره لغات رها در دوسال و 2 ماهگي

تا يه جايي از بدنم ميبينه زخم شده سريع  با لهجه قشنگش مي گه مامان اينجات چي شده ؟ مامان جيش دارم باباي من كجاست بريم ددد وقتي يكي وسايلشو برميداره ميگه مال منه سريع ميگه نه مال منه مثلا كفش منه لباس منه حتي در مورد منو باباشم همينجوريه و سريع ميگه باباي منه مامان منه  وقتي لباس مي پوشه يا نقاشي مي كشه سريع مي پرسه خوشكل شدم بون=خون توتونم=نمي تونم آقنگ=آهنگ عس=عكس تاب بو=تابلو مغ=مرغ تشتقال=پرتقال بولو = هلو    
7 آبان 1391

مادرانه

  آنها(دشمنان)از فهمیدن تو می ترسند.از گاو که گنده تر نمیشوی می دوشنت و   از اسب که دونده تر نمیشوی سوارت میشوند و از خر که قوی تر نمیشوی بارت میکنند.   آنها ازفهمیدن تو میترسند.................................................. .شريعتي       خدایا آنگونه زنده ام بدار که :   نشکنددلی از زنده بودنم   و آنگونه بمیرانم که :   به وجد نياید کسی از نبودنم   ***********   یاد گرفتم... 1. با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند. 2. با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند. 3. از حسود دوری کنم چون حتی ا...
6 آبان 1391

شيرين كاري هاي دخترم

عزیز دلم قربونت برم هر روز با کارهای قشنگت بیشتر عاشقت میشم و دیوونه وار میپرستمت قربون خدا برم که به این دخترا طبق غریزه حس مادری رو از همون اول تو ذاتشون قرار میده عزیزم وقتی با عروسکات بازی میکنی وقتی به حرفات گوش میکنم دیگه از خنده نمیدونم چیکار کنم قربون صدقشون میری روي پاهات مي خوابونيش و در حالي كه تكونشون مي دي واسشون لالايي مي خوني (لا لا لا گل لاله ) و هي مي گي عزيزم گريه نكن نازي بخواب الهی فدات بشم که اینهمه فهمیده هستی دائم در حال رقصی و تا صدای آهنگی میاد شروع به رقصیدن میکنی. كليپ ها رو خوب نگاه مي كني بعد با حالتهاي خودت شروع مي كني به رقصيدن . وقتي کسی چیزی بهت بده سریع میگی مرسی . وقتي كسي رو مي بيني يه سلام با...
6 آبان 1391

اندر احوالات رها گلي

وقتي سوار ماشين ميشيم كه جايي بريم اينقدر ورجه وورجه مي كني كه نمي فهمم چطوري رانندگي مي كنم يه بار واسه اينكه حواستو پرت كنم كه آروم بگيري گفتم رها ببين اتوبوس اينم يكي ديگه حالا ماماني هرچي اتوبوس هست بهم نشون بده چشمت روز بد نبينه از اون وقت تا حالا هرچي اتوبوس و كاميون مي بيني با هيجان مي گي مامان ببين اتوقوس و بهونه مي گيري كه مي خواي سوار شي اينو ديگه نمي دونم چيكاركنم بهت قول دادم يه روز ببرمت سوار اتوقوست كنم ولي كي ميشه رو نمي دونم . 24 مهر من ساعت 4 از اداره برگشتم كلي باهات بازي كردم و خوراكي بهت دادم تو هم اصلا يادت رفت كه شير بخوري شب توبغل بابا خوابيده بودي و بابا واست شعر مي خوند كه يه مرتبه ديدم خواب رفتي منم تصميم قطعي...
6 آبان 1391
1